دهی از دهستان چلاو بخش مرکزی شهرستان آمل که در 50 هزارگزی جنوب خاوری آمل واقع است. کوهستانی و جنگل دار و هوایش معتدل است و 100 تن سکنه دارد. آبش از چشمه. محصولش غلات، لبنیات و عسل. شغل اهالی زراعت و گله داری. صنایع دستی زنان بافتن کرباس، شال و جوراب وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
دهی از دهستان چلاو بخش مرکزی شهرستان آمل که در 50 هزارگزی جنوب خاوری آمل واقع است. کوهستانی و جنگل دار و هوایش معتدل است و 100 تن سکنه دارد. آبش از چشمه. محصولش غلات، لبنیات و عسل. شغل اهالی زراعت و گله داری. صنایع دستی زنان بافتن کرباس، شال و جوراب وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
طالب فتح باب. گدا. کوبندۀ حلقه. آنکه حلقه بر در کوبد: حلقه زن خانه بدوش توایم چون در تو حلقه بگوش توایم. نظامی. پس مثال تو چو آن حلقه زنی است کز درونش خواجه گوید خواجه نیست. مولوی. سرهاست درین سودا چون حلقه زنان بر در تا بخت بلند این در بر روی که بگشاید. سعدی. ، معلم را نیز گویند
طالب فتح باب. گدا. کوبندۀ حلقه. آنکه حلقه بر در کوبد: حلقه زن خانه بدوش توایم چون در تو حلقه بگوش توایم. نظامی. پس مثال تو چو آن حلقه زنی است کز درونش خواجه گوید خواجه نیست. مولوی. سرهاست درین سودا چون حلقه زنان بر در تا بخت بلند این در بر روی که بگشاید. سعدی. ، معلم را نیز گویند
در این بیت سوزنی این صورت آمده است: زین سور بآئین تو بردند بخروار زرّ و درم آن قوم که نرزند به دو تیز از مطرب بدزخمه و شب بازی بدساز سنگ و سرح (؟) وحبه زن و مسخره و حیز. و شاید این صورت مصحف کلمه چپه زن یعنی چپک زن، و یا قحبه زن باشد
در این بیت سوزنی این صورت آمده است: زین سور بآئین تو بردند بخروار زرّ و درم آن قوم که نرزند به دو تیز از مطرب بدزخمه و شب بازی بدساز سنگ و سرح (؟) وحبه زن و مسخره و حیز. و شاید این صورت مصحف کلمه چپه زن یعنی چپک زن، و یا قحبه زن باشد
ساززن. موسیقی دان. آهنگ نواز. نغمه زن. آنکه سرود ونغمه در دستگاه موسیقی ساز کند و بوسیلۀ یکی از آلات موسیقی بنوازد یا بخواند. کسی که خواندن یا زدن نغمه و سرود را در دستگاههای موسیقی داند: بدان چامۀ زن گفت کای ماهروی بپرداز دل چامۀ شاه گوی. فردوسی
ساززن. موسیقی دان. آهنگ نواز. نغمه زن. آنکه سرود ونغمه در دستگاه موسیقی ساز کند و بوسیلۀ یکی از آلات موسیقی بنوازد یا بخواند. کسی که خواندن یا زدن نغمه و سرود را در دستگاههای موسیقی داند: بدان چامۀ زن گفت کای ماهروی بپرداز دل چامۀ شاه گوی. فردوسی
چپک زن. دست زن. کف زننده. دستک زننده. آنکه دو کف دست بر هم زند ابراز شادمانی را: زین سور به آئین تو بردند بخروار زر و درم آن قوم که نرزند بدو تیز از مطرب بدزخمه و شب بازی بدساز سنگ و سرخ (؟) و چپه زن مسخره و حیز. سوزنی. رجوع به چپه و چپک و چپه زدن شود
چپک زن. دست زن. کف زننده. دستک زننده. آنکه دو کف دست بر هم زند ابراز شادمانی را: زین سور به آئین تو بردند بخروار زر و درم آن قوم که نرزند بدو تیز از مطرب بدزخمه و شب بازی بدساز سنگ و سرخ (؟) و چپه زن مسخره و حیز. سوزنی. رجوع به چپه و چپک و چپه زدن شود